عقل‌زدایی

ساخت وبلاگ
یه روز اینجا نوشتم: بزرگ شدن درد داره، دردِ رشد. و از دندون عقلی که داشت سر از لثه برمی‌آورد گفتم. امروز اون دندونِ گیرافتاده جراحی و خارج شد. چون گاهی هر چقدر هم زمان بدی، بعضی از پروسه‌ها کامل نمی‌شن و به سرانجام نمی‌رسن. و یه نصف نیمه‌ی ناتموم شروع می‌کنه به فرسودن، پوسیدن و محیط اطرافش رو هم آلوده می‌کنه. اون وقت لازمه یه محرک و نیروی بیرونی وارد عمل بشه و کار رو تموم کنه. 

من آدمِ اقدام ضربتی نیستم و شعارِ غالب‌ام اینه که صبر کن درست می‌شه، خودش خوب می‌شه و فلان. دلیلش ترسه یا رخوت نمی‌دونم، شاید خیلی‌وقت‌ها ناآگاهی. اما منِ سرسپرده به شفای زمان هم می‌دونم که یه جاهایی باید از پوسته‌ی یکنواختی دربیای و حرکتی نوع رو تجربه کنی. واسه همین شجاعانه ساعت 9:30 صبح توی مطب نشسته بودم به انتظار دکتر. چون وقتی چاره‌ای نیست، باید کَند... 

به پیشنهاد منشی، دندون کشیده‌شده رو پیچیدم لای دستمال و گذاشتم تو جیبم. مامان گفت یادگاریه؛ به یاد روزی که عقل داشتی! #واژه‌بافی #خاطره‌نوشت 
رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 28 آذر 1397 ساعت: 14:14