باز همان بازی، و تکرار...

ساخت وبلاگ
تلخ...؟ نه، بیشتر سرد شده‌ام؛ بی‌حس، بی‌تفاوت، کمی محو؛ همچو سایه‌ای بی‌رمق پر از تناقض‌های تاریک روشن، چو سایه‌ای سپید... 

مارگارت اَتوود می‌گوید: "جلوی احساس را نمی‌شود گرفت، اما رفتار را می‌توان کنترل کرد." 

مجبور شدم حرفم را به چاشنی دروغ بیالایم و این‌گونه مطرحش کنم که من به‌کلی روی‌گردانم از بوسه و آغوش. سخت است مستقیم و به صراحت گفتنِ مقصودی که بارها در عمل نشانش داده‌ای؛ خود را پس کشیده‌ای و بی‌میل تن داده‌ای به دست‌هایی که دربرت گرفته‌اند، اما مخاطب ندیده یا نادیده گرفته چون که تشنه است برای ابراز حجم مهارنشدنی احساسش، عاطفه‌ای بی‌حد که دیگر خوشایند نیست، علاقه را می‌خشکاند این غرقابه‌ی مهر. 
آدم‌ها آموزگارِ دنیای هم‌اند. درس خانوم نون برای من این بود که تحمل کردن و عذاب کشیدنم را پشت نقاب‌های واهی نپوشانم؛ که می‌شود مبادی آداب بود و با نرمش سخن گفت از رفتارهای ناخوشایند دیگری. البته که حس پیروزی‌ام مخدوش است، نتوانستم بی‌کذب و خودتخریبی، حرف دل را بازگویم، آخرش هم اتهام را به سوی خودم نشانه رفتم که این عادت و اخلاق من است که می‌لنگد. چطور می‌توانستم کسی که از من بزرگتر است و مادر، که باید بیش از این‌ها فهمیده باشد و نکته‌سنج، متهم کنم که هوش اجتماعی‌اش ضعیف است در خواندن نشانه‌های رفتاری دیگران. نیت و هدفِ پشت سخن‌پراکنی‌هایش را می‌فهمم و می‌خندم به بازی‌اش. به خصوص وقتی نتیجه گرفت لابد پدرم ارتشی است و نظامی! 
هربار که می‌خواهم با آدم‌ها آشتی کنم و خودم را جای دهم میان دنیاشان، که آنان را راه دهم به دنیایم، پشیمان می‌شوم. می‌ترسم از پوسته‌ای که دیگر یارای شکستن‌اش نیست، که هربار بی‌میل‌تر می‌شوم برای گفت‌وگو، که هربار خودم را تلخ‌تر می‌یابم از دفعه‌ی قبل. تلخ...؟ راستش را بخواهید نه، بیشتر سرد شده‌ام؛ بی‌حس، بی‌تفاوت، کمی محو... و چه بد که این من، پشت دیوار سکوت، چشم‌دوخته به هیچ. #واژه‌بافی #خاطره‌نوشت
رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 88 تاريخ : شنبه 10 آذر 1397 ساعت: 21:35